هجده تیر

ساخت وبلاگ
باران گرفته بود، بعد شد برف و گوش چپم نمی شنید. نه آنکه هیچ صدایی را نشنوم اما انگار پروانه ای توی گوشم بود که جلوی وضوح صداها را می گرفت و وقتی دراز می کشیدم شروع می کرد به بال زدن و آن دو سه دقیقه تا بیهوش شدنم، صدای بالهایش را می شنیدم. روزها را چنان شلوغ کرده بودم که وقت سر خاراندن پیدا نشود. اوج کارها بعد از شرکت بود. روز دیگری آغاز می شد. برای اولین بار در زندگی ام برای اینکه چیزی از قلم نیوفتد اصلی ها را روی کاغذ نوشتم و به در یخچال چسباندم. با چسبِ کاغذیِ گُل گُلی. نگاهش کردم و به نظرم رسید چقدر با نمک است.گلدان برگ انجیری را بردم دماوند. برگ هایش در تنهایی های یک دفعه و طولانی می سوخت. دماوند نور و حضور بیشتر بود. یک گلدان پتوس گرفتم. برای اینکه وقتی از در وارد می شوم به یکی سلام کنم و بروم نزدیکش و دست بکشم روی یکی از برگ هایش و بگویم چطوری؟ انسان موجود خودخواهی ست.در این چندسال یکجا بند نشده بودم. زندگی ام یک ریتم مشخص نداشت. گاهی یک ماه تمام هر غروب خیلی زود رسیده بودم خانه، و گاهی هر شب دیر، و بعضی شب ها نه، و آخر هفته ها دور، و نامشخص و پر از کارهایی که سر داشت و ته داشت و زیاد بود و من لا به لایش نامعلوم می شدم. دست خودم بود. همه چیز. می توانستم بودنم را منحل کنم، از خیلی جاها و کارها. بروم دفتر و چیزهایی را شل و وارفته رسیدگی کنم یا ول باشد و دیگر هیچ. می توانستم سخت بگیرم و در هر گروهی و جمع و گعده ای دستم را بلند کنم و پیشنهاد بدهم و کار و حرف درست کنم.یک سوی تمام کارها و حرف ها به خواندن ربط داشت. باید می خواندم و می نوشتم. یکی از اینها جلسه ای بود که برایش خوب می شد اگر یک کتاب عربی و انگلیسی را می خواندم. کتاب عربی اسکن بود و نمی دانستم باید چه کارش کرد. هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 83 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 21:40

خانه آنچنان گرم نیست که بتوانم با لباس بافتنی و پاپوش نمدی تاب بیاورم. یک بلوز کرکی می پوشم و یک شلوار دیگر. دست هایم یخ زده است و نوک بینی ام. برای شب یک لحاف دارم که چهل تکه ی زیبایی است و سنگینی و گرمایش خواب را عمیق می کند. دلم یک چیز گرم و شیرین می خواهد، مثل فرنی، اصلا درستش این بود که غروب موقع برگشت به خانه شیر می خریدم و فرنی درست می کردم. این فکر را می گذارم برای فردا شب که لنگه پوتین قهوه ای ام را می برم برای ترمیم. امروز هم لنگه کفش توی کیفم بود اما کفاشی که نزدیک خانه است باز نبود. گاز بعضی شهرها را قطع کرده اند. جمعه همکلاس دانشگاه ام برای آمدن از مشهد به تهران برای امتحانش گرفتار شده بود، تمام قطارها و پروازها لغو شده بود و یک ترم سر کلاس آمدن و تکلیف فرستادن و کنار آمدن با استاد داشت می رفت هوا. زنگ زد که اگر به امتحان نرسم چه می شود، با خودم گفتم ایکاش بیاید. دیروز پیام داد که به امتحان رسیده. خوشحال شدم اما نپرسیدم چطور خودش را رسانده.امروز دولت بخش خصوصی و دولتی را تعطیل اعلام کرد. اصلا نمی فهمم چه چیزی را تست می کنند. چه چیزی را حل می کنند. خودشان مدعی اند که در مصرف سوخت صرفه جویی شده، اگر نشده باشد هم مجبورند این را بگویند. ساختمان شرکت ما که به راه بود و برای 24 ساعت کسی شوفاژخانه را خاموش نمی کند. بقیه شرکت ها را نمی دانم. عده ای هم با سرد شدن انگلستان شوخی های احمقانه می کنند، حتی شنیدم که یکی می گفت این نتیجه خرابکاری دولت قبلی است. دفاع از این بی کفایتی ها و بی نظمی ها و ندانم کاری ها جز آنکه گوینده را بی ارزش کند ثمری ندارد. حتی اگر یک روز بر حسب اتفاق حرف درستی بزنند انقدر پیش از آن بی اعتبار شده اند که دیگر کسی باور نخواهد کرد. دست هایم کبود و خش هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 97 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 21:40

حوصله ام کم شده است. حوصله ی سر و کله زدن با آدم ها و مشکلاتشان را ندارم. هوای بودن خیلی ها فریبم نمی دهد. اینکه با هم برویم و خوش بگذرد مزه ای ندارد برایم. یک وقتی همین اغوایم می کرد، برایم کافی بود اما الان حوصله ام را سر می برد. که چی؟ اولین سوالی است که از خودم می پرسم. اگر آدم چند سال قبل بودم حتما به خیلی ها پیام می دادم یا زنگ می زدم یا رابطه ای را تمام نمی کردم که حالا مثل یک رویا چیزهایی از آن را به یاد دارم. اما دیگر آن آدم نیستم. بی هدفی، نامردی، رندی و هر چیزی که به مزاقم خوش نیاید توی ذوقم می زند و رها می کنم. بدون کلنجار جدی. بدون تردید. بدون پشیمانی. حوصله ندارم. پیگیر تر بودم. نیستم. فرز و سریع کارها را پیش می بردم. نمی برم. قول می دادم و عمل می کردم. دیگر قول هم نمی دهم. تاب نادیده گرفتن هیچ نامردی را ندارم.صبح یک جلسه دفاع داشتم. از ادعای آسیب دیدن در مهر ماه بابت قطعی های اینترنت. همه چیز اظهر من الشمس بود. در اولین گزارشی که نشان دادم به کارشناس، تایید کرد و گفت کافی است، وام به شما تعلق می گیرد. جلسه را تمام کردم و زنگ زدم به مدیر مالی و گفتم تایید شد. این را گفتم و زدم زیر گریه. حرف زدم و گریه کردم. برای اولین بار درباره ی چیزی مربوط به کار گریه افتادم. های های. بچه ها گیج و مبهوت نگاه می کردند. فقط نگاه می کردند و به حرف هایم گوش می دادند تا دستگیرشان شود چرا مثل یک بچه مُرده دارم زار می زنم. برای آن کارشناس گزارش ورودی وبسایت و ثبت نام امسال را آماده کرده بودم. عددها ناگهان مثل آوار بر سرم ریخت. دو سال کرونا و نابودی و کسادی و سردرگمی مردم و ما و عالم و آدم و حالا این وضعیت رو به عقب. نابودی کسب و کارها، هر روز خبر شات داون شدن یک بیزینس، هر روز بیکار هجده تیر...
ما را در سایت هجده تیر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divanegihayam بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 19 بهمن 1401 ساعت: 21:40